گلدستههای بقیع
همانروزهایی که اسممان از لیست انتظار عمره دانشجویی به لیست اصلی رسید و توفیق زیارت نصیبمان گشت، همان روزها که مقابل ضریح غریبانه رسول مهربانی میایستادیم تا سلامی کنیم و مناجاتی، همانجا که وقتی میایستادی سمت راستت دری بود تا تورا به بهشت بقیع راهنمایی کند، تمام ذکر و فکر و مناجاتم غربتی بود که میزبان ائمه بقیع بود. آنروزها که شور جوانی و مستی حضور در قدمگاه نبی، بر قدرت استدلال و منطق و احساس غلبه کرده بود زیر لب کُری میخواندم برای آل سعود که روزی میآییم و گنبد و بارگاهی میسازیم برای ائمه مظلوممان، و از باب بقیع تا خود بقیع دالانی میسازیم سراسر معنویت، که هرچند وهابیهای سعودی همین زمزمه زیر لب را هم تاب نیاوردند و مرا از محضر رسول خدا بیرون راندند!
پ.ن:
- هرسال تولد حضرت کریم اهلبیت(ع)، مسجد دانشگاه شلوغتر از همیشه بود، پیرمرد عیدی میداد و تأکید میکرد بخشی از عیدی را برای خانواده شیرینی بخرید و بخش دیگر آن را برای خودتان خرج کنید؛ القصه دلم بدجور لک زده برای شوخیهای علماییاش و صدالبته عیدیهای بابرکتش