کوله پشتی

کوله‌بار تأملات یک ذهن آشفته
طبقه بندی موضوعی
پنجشنبه, ۱۰ خرداد ۱۳۹۷، ۱۲:۵۸ ب.ظ

گل‌دسته‌های بقیع

همان‌روزهایی که اسممان از لیست انتظار عمره دانشجویی به لیست اصلی رسید و توفیق زیارت نصیبمان گشت، همان روزها که مقابل ضریح غریبانه رسول مهربانی می‌ایستادیم تا سلامی کنیم و مناجاتی، همان‌جا که وقتی می‌ایستادی سمت راستت دری بود تا تورا به بهشت بقیع راهنمایی کند، تمام ذکر و فکر و مناجاتم غربتی بود که میزبان ائمه بقیع بود. آن‌روزها که شور جوانی و مستی حضور در قدمگاه نبی، بر قدرت استدلال و منطق و احساس غلبه کرده بود زیر لب کُری می‌خواندم برای آل سعود که روزی می‌آییم و گنبد و بارگاهی می‌سازیم برای ائمه مظلوممان، و از باب بقیع تا خود بقیع دالانی می‌سازیم سراسر معنویت، که هرچند وهابی‌های سعودی همین زمزمه زیر لب را هم تاب نیاوردند و مرا از محضر رسول خدا بیرون راندند!


پ.ن:

  • هرسال تولد حضرت کریم اهل‌بیت(ع)، مسجد دانشگاه شلوغ‌تر از همیشه بود، پیرمرد عیدی می‌داد و تأکید می‌کرد بخشی از عیدی را برای خانواده شیرینی بخرید و بخش دیگر آن را برای خودتان خرج کنید؛ القصه دلم بدجور لک زده برای شوخی‌های علمایی‌اش و صدالبته عیدی‌های بابرکتش
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۷ ، ۱۲:۵۸
حسن قاسم زاده
پنجشنبه, ۱۰ خرداد ۱۳۹۷، ۱۱:۴۸ ق.ظ

افطار با دود

گاهی نوشته‌هایی می‌خوانی از آدم‌هایی که دوست داری بقیه هم بخوانند؛ داستان زیر را محمدرضا زائری نوشته است، همان آخوندی که خیلی‌ها برای نظرهای شاذش تکفیرش می‌کنند!

افطار با دود

آدم گردن‌کلفت و پهلوانی بود، از آن داش‌مشتی‌های قلدر که سر گردنه می‌ایستادند و کسی روی حرفشان حرف نمی‌زد. قد و قامتش طوری بود که حتى اگر کسی او را نمی‌شناخت و خبر از رفتار و کردارش هم نداشت همین دیدن ظاهرش کافی بود تا از هیبتش حساب ببرد. کسی جرئت نداشت روی حرفش حرف بزند و همه می‌دانستند که آدم خیلی مغرور و بدقلق و یک دنده‌ای است. در منطقۀ وسیعی که از چند آبادی و روستا تشکیل می‌شد او حرف آخر را می‌زد و هر چه امر می‌کرد تمام بود و همان حرف آخر به حساب می‌آمد. یک چیزی بود بین پهلوان محل و کدخدای ده و رییس طایفه و در سال‌هایی که هنوز جامعۀ روستایی نفسی داشت آخرین نمایندۀ نسل خودش به شمار می‌رفت. سبیلش را رنگ می‌کرد و کلاه نمدی آبا و اجدادی‌اش را کج می‌گذاشت و همیشۀ خدا یک نخ سیگار -خاموش یا روشن- گوشۀ لبش بود. کسی نماز خواندنش را نمی‌دید و هر وقت هم می‌خواست نماز بخواند چنان بی سرو صدا و در خلوت به سجده می‌رفت که گویی از دیده شدنش در مسجد شرم دارد؛ انگار تکلیفش -لااقل برای دیگران- معلوم نبود، از یک طرف سر و شکلش و ادا و اطوارش به دین‌دارها نمی‌خورد و از یک طرف اسم امام حسین که می‌آمد می‌شد یک مادر جوان‌مرده و زار می‌زد و اشکش مثل ناودان می‌ریخت. یک دستمال هم -مثل تسبیحِ شاه مقصود دست راستش- همیشه دور گردن داشت و یقه‌اش را به قیاس چند دکمه باز می‌گذاشت تا برق زنجیری با دانه‌های درشت وسط سیاهی تخت سینه‌اش پیدا باشد. وقتش با سر زدن به مغازه‌های سر جاده سپری می‌شد و احوال‌پُرسی از این و آن، هم اجارۀ مغازه‌های خودش را می‌گرفت و هم به بهانۀ همین گشت و گذار حضور و جایگاهش را یادآوری می‌کرد. کنار این یکی می‌نشست و تصنیف رادیو را گوش می‌داد و سراغ سیگار خارجی جدیدی را از آن یکی می‌گرفت؛ ولی در کنار همۀ اینها سرگرمی اصلی‌اش قلیان بود. اگر ژاپنی‌ها برای دم کردن چای آداب و آیین دارند او برای راه انداختن قلیان خودش مناسک و اصولی داشت و توی این کار هم به هیچ‌کس حتى زن و بچه‌اش هم اجازۀ دخالت نمی‌داد. با قر و اطوار عجیبی قلیان را می‌شست و می‌گذاشت هوا بخورد و بعد تنباکو را می‌خیساند تا آماده بشود و بعدش درحالی‌که زیر لب شعرهای عاشقانه می‌خواند قربان صدقۀ زغال‌های سیاه می‌رفت و آتش‌گردان را می‌چرخاند و می‌زد زیر آواز و بعد که قلیان روبه‌راه می‌شد و صدای قل‌قل آب را می‌شنید دیگر چنان حال و هوایی داشت که واقعا دیدنی بود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۷ ، ۱۱:۴۸
حسن قاسم زاده
چهارشنبه, ۹ خرداد ۱۳۹۷، ۰۱:۰۷ ب.ظ

مناجات‌طور


خدایا، پروردگار بزرگ عالم، که حیات و ممات و زندگانی خلق در ید اراده توست! مرا لحظه‌ای و کمتر از لحظه‌ای به خودم وا مگذار که ذره‌ای جدا بودن از الطاف ربانی تو، آغاز ضلالتی بس هولناک است.

ای دانای اسرار! مرا ببخش و بخاطر جرم‌هایی که خودت، و فقط و فقط و فقط خودت می‌دانی رسوایم مکن؛ الهی! بنده‌ای که تنها دارایی‌اش امیدواری به توست و تنها سلاحش اشک، جز تو چه کسی را دارد که پناهش باشد و التماسش را بشوند؟

تنها معبود جهان! عیب‌های مرا بپوشان و آبرویم را مریز


پ.ن:

  1. از اعماق قلب امیدوارم و از خداوند می‌خواهم که ماجرا هتک حرمت کودکان بی‌گناه سرزمینم خبری باشد از جنس یک‌کلاغ و چهل‌کلاغ
  2. خداوند را شاکرم که عیب و آبروی ما را در پشت پرده‌های ضخیم ستار بودنش مخفی کرده است و جز به صلاح خودش تلنگری به جسم و جان به خواب رفته ما نمی‌زند.
  3. دوستانی دارم که از شنیدن اتهامات انتسابی به هم‌هیأتی و هم محله‌ایشان در بهت و شوک فرو رفته‌اند؛ و وای از وقتی که پرده‌ای بیفتد...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۷ ، ۱۳:۰۷
حسن قاسم زاده
دوشنبه, ۷ خرداد ۱۳۹۷، ۱۱:۱۶ ب.ظ

دیده فتّانه

بیچاره دل که غارت عشقش به باد داد

شاعر در نگاه اول دل شکست خورده عاشق را به تمامی وضوح به تصویر می‌کشد؛ عشق ویران می کند و آنچه داری و نداری به باد می‌دهد.

اما ابتهاج عزیز، که عمرش دراز باد، مصرع بعد را اینچنین تکمیل می‌کند:

ای دیده خون ببار که این فتنه کار توست


پ.ن: فتنه‌های بزرگ از خود ما شروع می‌شوند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۷ ، ۲۳:۱۶
حسن قاسم زاده
دوشنبه, ۷ خرداد ۱۳۹۷، ۰۲:۲۷ ب.ظ

بچه‌مهندس‌های ایرانی


از ابتدای ماه مبارک، به لطف سفره افطار که باید حتما به قول مادر «ونگ ونگ» تلویزیون هم میهمانش باشد، مشغول تماشای «بچه‌مهندس» شدیم؛ سریالی که در ابتدای شروع فکر نمی‌کردم اینچنین درگیرم کند و ذهنیتم را نسبت به برخی مسائل تا این حد تغییر دهد.

جواد جوادی، گل‌پسر شش‌ساله دوست داشتنی سریال با همت خودش اینقدر چیزهای مختلف را خراب کرد که توانست دوچرخه بسازد؛ خودش پیچ‌هایش را ببندد و خودش چرخش را بچرخاند.

از آن‌طریف آقا شفیع درشت هیکل داستان که فقط زمانی حمال بازار بوده، الان زیر بال و پر چندین کودک را گرفته تا به سروسامان برساند.

داشتم فکر می‌کردم چقدر شبیه شعارهای جمهوری اسلامی و انقلاب و تجربه ساختن سانتریفیوژ و انرژی هسته‌ای است؛ بچه مهندس‌های انقلاب‌ندیده، پای کار ایران‌اند؛ کشورشان را دوست دارند، به رغم جاهد و مجاهدانی که مانعشان شوند، بازهم ادامه خواهند داد؛ تا جایی که شفیع‌هایی که زمانی برای حمال طاغوت نبودن انقلاب کرده‌اند نیز باورشان نمی‌شود!

آری، همت بلند دار که مردان روزگار از همت بلند به جایی رسیده‌اند...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۷ ، ۱۴:۲۷
حسن قاسم زاده
دوشنبه, ۷ خرداد ۱۳۹۷، ۰۲:۱۸ ب.ظ

لا تقربوا الصلاه

بی‌مقدمه، ببینید این کسل بودن و حال خراب چقدر بد است که خدا هم دلش نمی‌آید در آن حال بنده‌اش را ببیند!

و لا تقربوا الصلاة و انتم کسالی


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۷ ، ۱۴:۱۸
حسن قاسم زاده
پنجشنبه, ۲۷ آبان ۱۳۹۵، ۰۹:۳۴ ق.ظ

آزموده‌ایم در این شهر بخت خویش

گاهی انسان در زندگی‌اش تصور می‌کند، البته فقط تصور می‌کند که اگر فلان‌جا به فلان‌نفر فلان‌حرف را می‌زد الآن زندگی چگونه بود.

گاهی هم فکر می‌کند اشتباه کرده.

و اینجاست که باید گفت «بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش»...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۵ ، ۰۹:۳۴
حسن قاسم زاده
سه شنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۴، ۰۲:۳۳ ب.ظ

نفوذ > فتنه

همین الان خبری خواندم مبنی بر افتتاح کنسول در دانشگاه‌های کشور

شنبه گزارشی می‌خواندم از پروژه بریج در کشورهای مختلف؛ پروژه‌ای که قصد آن نزدیک کردن دانشگاه‌ها و اساتید و دانشجوهای کشورهای مختلف به غرب است.

سه هفته پیش گزارشی شنیدم از حضور یک هیئت امریکایی در دانشگاه‌های شیراز و به تبع آن تکذیب وزارت علوم

و اکنون نفوذ کلمه مهم‌تری است از فتنه! و البته آن‌چه به جایی نرسد فریاد است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۹۴ ، ۱۴:۳۳
حسن قاسم زاده
شنبه, ۱۵ اسفند ۱۳۹۴، ۰۴:۱۰ ب.ظ

پیرمردها به بهشت نمی‌روند

1.پیرمرد نشسته بود جلوی ضریح کنار دیوار زیارتنامه‌اش را می خواند و کسی کاری بهش نداشت؛ تازه وقتی بلند شد از هیاهوی همراهان که قصد گشودن راهی برای خروج او از میان جمعیت کمی حواس زائران را پرت کرده بود فهمیدم کسی هم اینجا نشسته بوده که ظاهرا برای خودش کسی است!
2.حرف و حدیث پشت سر پیرمرد و فرزندانش زیاد است، در دهان برخی را که نمی‌شود بست؛ حتی شاید پرده‌نشین را هم از زندگی او ساخته‌بودند، فرزند فریب‌خورده اعتبار پدر را به چالش می‌کشد.

3.پیرمرد روی تخت بیمارستان نفسش به شماره افتاده و یکی یکی عیادت‌کنندگان و نمایندگان این و آن می‌آیند تا آخرین بار شاهد نفس‌کشیدنش باشند؛ هرچند برخی فقط آمده‌اند عکس یادگاری بگیرند تا بعدا یا جای پیرمرد را بگیرند، یا برای خود آبرویی درست کنند از همراهی لحظات آخر پیرمرد. یا شاید حتی نماز میتی به امید اعتباری از کنار پیکر بی‌جان پیرمرد

4.پیرمرد می‌رود، از اولش هم ماندنی نبود، منتها رفت و سیل پیام‌ها و تسلیت‌ها به جاری شد؛ اما آنان که آمدند و آنان که نیامدند مشخص کردند رفقای روزهای سخت تا چه اندازه درکنار هم هستند.

5. روایت است پیامبر (ص) در شوخی‌ای با اطرافیان گفتند که پیرزن، سیاه و پیرمرد به بهشت وارد نمی‌شوند؛ سپس فرمودند: همانا خداوند اهل بهشت را در سیماى جوان نورانى در حالى که تاجى به سر دارند وارد بهشت مى کند، نه به صورت پیر و سیاه. 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۴ ، ۱۶:۱۰
حسن قاسم زاده
يكشنبه, ۹ اسفند ۱۳۹۴، ۰۹:۴۰ ق.ظ

یک نکته از این معنی

اینکه یک بزرگواری می‌فرمایند امسال آزمون اصولگراها در پذیرش رای مردم است و یک بزرگوار دیگری که استاد آن بزرگوار قبلی است می‌گویند کاری کنید که اصولگراها بگویند تقلب شده و اینکه برخی بزرگواران سعی دارند اصرار کنند بر انتشار لیست اسامی غیررسمی و بگویند اگر فلانی رای آورد معامله نظام است و ... همه و همه همان اتفاق‌هایی است که باید مراقب بودیم نیفتد.

عمری باشد و فرصتی تا تمام نقل‌قول‌ها را یکجا جمع کنم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۴ ، ۰۹:۴۰
حسن قاسم زاده